درباره درخواست مبینا نعمتزاده برای تحصیل در رشته پزشکی میشود صدها صفحه نوشت. کاری به شخصیت این خانم قهرمان تکواندو ندارم. خواسته او و واکنش مردم، در اصل امری کاملاً سیاسی است و به مسئله بازتوزیع منابع، مواهب و ارزشها در جامعه اشاره دارد.
از نظر دیوید ایستون سیاست چیزی جز «توزیع و تخصیص اقتدارگرایانه ارزشها در جامعه» نیست. هارولد لاسکی هم میگفت: «سیاست یعنی دانستن اینکه چه کسی میبرد، چه میبرد، چه موقع میبرد، چگونه میبرد و کجا میبرد؟» از این زاویه، یکی از کارویژههای اصلی سیاست و دولت، برقراری عدالت از طریق توزیع منصفانه مواهب است. همین بیعدالتی هم عامل عمده نارضایتی مردمان است. عدالت البته تعاریف متفاوتی دارد.
یکی از بهترین آنها به گمانم این است؛ احقاق حقوق حقه آدمیان. یعنی هر کسی به حق خودش برسد. این حق البته در مواردی میتواند دقیقاً مشابه حق دیگری نباشد. از این منظر عدالت میتواند لزوماً به مساوات و برابری هم منجر نشود. اینجا عدالت یعنی رعایت تناسب هر چیز. باز ولی به هر روی نابرابری باید موجه بشود و مردمان بپذیرند که چرا کسی دارد از رانت و امتیاز خاصی بهره میبرد.
برای نمونه در جهان امروز که شهروندی دموکراتیک به یک ارزش حتمی تبدیل شده، تردیدی نیست که انسانها دیگر با آن همه تبعیضهای ظالمانه نژادی، جنسی، زبانی، قومی، سنی، صنفی و طبقاتی که در جهان قدیم به هزاران حیله توجیه میشدند، سر سازگاری نخواهند داشت. در چنین جهانی برابری حقوقی شهروندان و برابری فرصتهای خودشکوفایی، یک اصل تقریباً غیرقابل انکار است. نماد آن در سیاست میشود همین «هر شهروند، یک رأی». متفکران هم بیکار ننشستهاند.
جان رالز یکی از پیشرفتهترین نظریههای عدالت را در قرن بیستم عرضه داشت. تامس نیگل هم میگفت، نابرابری محصول چهار عامل است؛ تبعیض، طبقه، استعداد و کوشش. از نظر او، مشروعترین شکل نابرابری وقتی است که محصول ترکیب استعداد و کوشش باشد و نامشروعترین نابرابری هم پیامد ترکیب تبعیض و طبقه است.
مایکل والزر هم کتاب درخشانی دارد بهنام «حوزههای عدالت». ترجمه هم شده. آنجا او از «برابری پیچیده» دفاع میکند و بنیاد بحثاش را گذاشته روی جملهای از کتاب «تأملات» پاسکال: «سرشت جباریت عبارت است از خواهش تسلط بر کل جهان و برون از حوزه خاص خویش». اللهاکبر از این همه شکوه تفکر. بعد پاسکال ادامه داده و زده به هدف اصلی بحث ما: «دستههای گوناگونی در کارند ـ تنومندان، زیبارویان، هوشمندان، پرهیزکاران ـ و هر کس بهجای خود سروری دارد، نه در جای دیگر.» پاسکال رقابت این افراد را با هم «احمقانه» میداند و باز «جباریت» را تعریف میکند: «جباریت یعنی خواست تصاحب چیزی با وسیلهای که فقط با وسیلهای دیگر میتوان آن را به دست آورد.»
با این تفاسیر اجازه بدهید از خواسته ناعادلانه مبینا بگذریم و آن را پای «جوانی» او بگذاریم. در عوض اما این صحبتها را بهانهای کنیم برای کنکاش در ساختار ناعادلانه آموزش، سربازی، بهداشت، کنکور، اشتغال و اصلاً خود زندگیکردن در ایران؛ جامعهای که در آن اقشاری خاص بهطور ویژه در خطوط انحصار و رانت، چهاربانده میتازند و مردمان عادی تماشاگرانیاند که هستند تا ورزشگاه خالی نباشد. در این اجتماع، انتساب به فلان فرد و ازدواج با بهمان خانواده، هزار امتیاز دارد، اما استعداد و کوشش، بیشتر مواقع، باد هواست. باید گریست به حال کشوری که در همین رشته پزشکی دانشگاه تهران با ظرفیت ۳۰۰ نفر، افراد بدون سهمیه، با رتبه زیر ۱۰۰، گاه پذیرفته نمیشوند.
این را من نمیگویم؛ آقای ظفرقندی وزیر پیشنهادی مسعود پزشکیان میگوید. همو مینالد که آخر سهمیه هم حد و حدودی دارد. بله همهچیز قاعده و قانونی باید داشته باشد اما وای به وقتی که تبعیض در لباس قانون عمل میکند؛ قانونی تهی از روح خویش و در تقابل با خواست صدساله این ملت که نخست در مشروطه و خواست «عدالتخانه» ظهور کرد و میگفت هر ایرانی، چه شاه، چه گدا، باید در برابر قانون با دیگران برابر باشد. بله، تمامش کنیم؛ «اگر دردم یکی بودی چه بودی». فقط که مبینا نیست.